عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما
ماند در خاطرهاش آن همه پرواز از ما
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
ببین بغداد را و جوشش زیباترین حس را
خروش جاننثاران «ابومهدی مهندس» را
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت
الغرض! فیض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فیض عام شده است
جان آمده رفته هیجان آمده رفته
نام تو گمانم به زبان آمده رفته