تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
ای نفس! تو را نمازِ خجلتباریست
هر رکعت تو، منت بیمقداریست
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
ای در دلم محبت تو! هست و نیستم!
هستی تویی بدون تو من هیچ نیستم
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم