دوباره آمده آن شب، شب جدایی او
سرم فدایی او شد، دلم هوایی او
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
یا ازلیَّ الظُّهور، یا ابدیَّ الخفا
نورُک فوقَ النَّظر، حُسنُک فوقَ الثنا
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حیّ توانا
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شُکر یکی از هزار کرد؟...
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن