من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
بختت بلند باد و بلندا ببینمت!
ایرانِ من مباد که تنها ببینمت!
تا نشکفد بر پای ما زنجیرهای تازهای
رویید بر دستان ما شمشیرهای تازهای
قسم خوردهای! اهل ایثار باش
قسم خوردهای! پای این کار باش
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
این روزها میان شهیدان چه همهمهست
این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمهست
صبحِ تقویم گفت یا زهرا
همه هستیم گفت یا زهرا
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
روی تو برده رونق ماه تمام را
مجذوب کرده جلوهٔ تو خاص و عام را
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
طلوعت روشنی بخشیده هر آیینه ایمان را
نگاهت آیه آیه شرح داده بطن قرآن را
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست