ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما