ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
پیچیده شمیم ندبه و عهد و سمات
طوفانزدگان! کجاست کشتی نجات؟
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
در راه امام حق علمداری کن
ای پیرو مرتضی علی! کاری کن
در بين ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری