ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
گفتا بنویس تا سحر، نامۀ عشق
با دیدۀ پُر ابر، سفرنامۀ عشق
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست