تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
الهی اکبر از تو اصغر از تو
به خون آغشتگانم یکسر از تو
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود