کرامت مثل یک جرعهست از پیمانۀ جانش
سخاوت لقمهای از سادگی سفرۀ نانش..
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد