کوچه کوچه نسیم سامرّا
عطر غم از عراق آورده
ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید...
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ای از غم تو بر جگر سنگ شراره
وی در همۀ عمر ستم دیده هماره
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
ای مرهم زخم دل و غمخوار پدر!
هم غمخور مادری و هم یار پدر
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد