امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
هفت آسمان در دستهای مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود
باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد
وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت