بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
صدا نزدیک میآید صدای پای پیغمبر
جوانی میرسد از راه با سیمای پیغمبر
چه خبر شد که راه بندان است
کوچه کوچه پر از غزلخوان است