میمیرم از دلشورههای اربعینی
از حسرت و دلتنگی و غربتنشینی
حُسن تو به هر دیده مصوّر شده باشد
جا دارد اگر مهر منوّر شده باشد
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را