ابرازِ دوستی، به حقیقت زیارت است
آری مرامِ اهل محبت، زیارت است
آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
شنیدم رهنوردان محبت
شدند آیینهگردان محبت
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است