عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند