رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
قبول دارم در کربلا صواب نکردم
ملامتم نکن! آغوش را جواب نکردم
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
اول دلتنگی است تازه شب آخری
چه کردی ای روضهخوان چه کردی ای منبری
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده