اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت