آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت