باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم