سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست