دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم