حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان