نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
صدا نزدیک میآید صدای پای پیغمبر
جوانی میرسد از راه با سیمای پیغمبر
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیدهست؟
تا به امروز کسی مرتبهات را دیدهست؟
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
چه خبر شد که راه بندان است
کوچه کوچه پر از غزلخوان است
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید