تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست