شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست