من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی