ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی