من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی