من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی