دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم