او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست