او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست