اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست