آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست