فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید