گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟