عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم