صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم