من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم