از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند