علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند