ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند