تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند