شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد