باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت