دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت