از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت