من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت