چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت