تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم